یاد گرفتن رو دوست دارم مخصوصا وقتی خودم همزمان آموزگار و فراگیرم. با اینکه خیلی هم خوب گوش میدم، اما چیزیو که خودم به خودم یاد میدم لذتش به کنار، اثرشم بیشتره و وقت عمل حسابی باهاش میتازونم. واسه همینم مثلاً کلاس زبان رو چهار پنج جلسه بیشتر نرفته ول کردم. کلاس نقاشی رو هم همینطور. دوران مدرسه هم کلاسای کمکدرسی رو به جز وقتی که مدرسه همه رو مجبور کرد بریم، هرگز نرفتم. همیشه تنهایی همهچی بهتر بود. در عین حال، باور دارم که کمک نخواستن برتری نیست و کمک خواستن هم عیب نیست. ولی واسه من با خودم بهتر جواب داده...
انیوی، همیشه وقتی حالم از خودم بد میشه و یا حالمو بد میکنن، یادم میاد که از تموم ۶۳ فاکینگ نفر فقط من تونستم، و تنها ۱۱ سالم بود.
بچه بودیم و افتخاری هم نداره الان. ابداً.
اهمتیش برام اونجاست که وقت حال خرابیا یادم میاد که کُلّش زحمت خودم بود و از محیط بیرون دوپینگی نداشتم. اینه که تو مغز من پین شده.
آدم باید یه چیزیو در قلبش داشته باشه که هیچ کسی و هیچ چیزی نتونه بشکافتش؛ یه باور.
بعد باید صبر کنه تا زمان ثابتش کنه؛ هم درست یا غلط بودن باور، هم پایبندی خودش به باورش در طول سالها، و هم میزان قدرتمند بودن خود باور.همهی اینا بهش میگه چقدر باورش نفوذناپذیر و فولادین بوده.
به شخصه من فکر میکنم از پس همه چی برمیام. به جز مرگ. ولی حتی وقتی هم مُردم، قول میدم از پس اونم بربیام.
...
در واقع قول دادن نداره... باور دارم =))))